مهاجرت
چمدانهایمان را نبستیم برای سفر؛ چمدانها را بستند به جای ما. دستهایی که باید در آغوش میگرفتند، دستهایی را رها کردند؛ خانههایی که باید پناه میدادند، دیوارهایی شدند که ما را بیرون گذاشتند. مهاجرتِ اجباری، چونان زخمیست که نه تنها پوست و گوشت را میپارَد، که هویت را، حرمت را، حق بودن را نشانه میگیرد. و اینجاست که نامی میآید بزرگتر از ما: حقوقِ بشر —
واژهای که گاه بر زبانها نقشِ شعار میشود و گاه قلمیست که میتواند بخشی از زندگی ما را بازنویسی کند.وقتی مجبور به ترک سرزمینِ خود میشوی، دیگر تنها خاک را ترک نکردهای؛ زبانِ روزمرهات را، بازارِ همسایگیات را، آوازِ مادربزرگت را، جماعتی را که با تو یک جهانِ کوچک ساخته بودند، پشت سر گذاشتهای. و در مقابل، یک پرسشِ ناتمام میماند: چه کسی کیفیتِ زندگیِ مرا تضمین میکند وقتی خودِ من، شهروندِ سرزمینی که روزی نامش را با افتخار میگفتم، دیگر پناهی برایم نیست؟ حقوق بشر پاسخیست که باید آینهوار بازگردد؛ بگوید تو نیز انسان هستی، تو نیز مستحقِ کرامت، امنیت، و حمایت هستی.
مهاجرِ اجباری را اغلب با برچسبهای اداری و سیاسی میخوانند: پناهجو، آواره، مهاجر اقتصادی یا غیرقانونی — اما هیچ کدام از این واژهها زخمی را که بر روحِ آدم مینشیند توصیف نمیکنند. آنچه نمینویسند این است که هر برچسبی پشتِ خود داستانِ یک انسان دارد — کودکی که از مدرسه بازمانده، مادری که فرزندانش را به آغوشِ ناامنی سپرده، سالمندی که خاکِ آرامگاهِ عزیزانش را ترک کرده است. حقوق بشر میخواهد که این داستانها شنیده شوند، معیارها و قوانین به نفعِ انسان شکل بگیرند، نه به زیانِ او.
چه سخت است وقتی مرزها به جای محافظت، حصار میشوند؛ وقتی حقِ پناهندگی تبدیل میشود به جعبهای بسته با قفلی سنگین. اصلِ عدم بازگرداندنِ اجباری (non-refoulement) تنها یک اصطلاح حقوقی نیست؛ وعدهایست که زندگیها را نگه میدارد. شکستنِ این وعده یعنی بازگرداندنِ انسان به منبعِ خطر، یعنی معامله با جانها. و هر زمان که جامعهای چشم بر این اصول میبندد، آن زمان ارزشِ آدمی را در بازارِ سیاست ارزان میکند.
اما تخریبِ خانهها و بارشِ گلولهها تنها آغازِ مصائب نیست؛ تبعیضها، نژادپرستی، موانعِ قانونی، دسترسیِ ناکافی به بهداشت، آموزش و کار — همه و همه سدهایی پیش پایِ مهاجران میسازند که گاه کوچکتر از دیوارها نیستند. وقتی زبانی را نمیدانی و مدارکی نداری و کسی تو را به چشمِ «بیهویت» مینگرد، کرامتت کوچک میشود. حقوق بشر ایجاب میکند که سیاستگذاران به جای ایجاد مانع، راهحل ارائه دهند: پذیرشِ انسانمحور، دسترسیِ برابر به خدمات و برنامههایی برای بازتوانیِ روانی و اجتماعی.
مهاجرتِ اجباری، اما انسانها را تنها از مکان جدا نمیکند؛ خانوادهها را پاره پاره میکند، شبکههای اجتماعی را میزداید، حسِ تعلق را به تاراج میبرد. و با این وجود، درونِ همین ترکها شورشی از امید نیز میروید. انسانی که حقِ زیستن دارد، حتی وقتی جا به جا میشود، کرامتش را مطالبه میکند؛ تقاضای شناسایی، تقاضای عدالت، تقاضای شنیده شدن. حقوق بشر در بهترین حالتِ خود به ما کمک میکند که آن تقاضاها را به زبانِ قانون و تمدن تبدیل کنیم.
مهاجرت در سکوت
بگذار از نامها بگویم: نامِ قوانینی که باید محافظت کنند — کنوانسیون 1951 درباره وضعیت پناهندگان، اعلامیه جهانی حقوق بشر، حقِ کار، حقِ آموزش، حقِ دسترسی به خدماتِ درمانی. اما نامها کافی نیستند؛ باید عمل باشد. باید مکانیزمهایی وجود داشته باشد که کمکرسانی را تضمین کنند، بازگرداندنِ اجباری به خطر را منع کنند، و بازسازیِ زندگی را ممکن سازند. جامعه مدنی، نهادهای بینالمللی، دولتها و ما شهروندان همگی سهمی داریم: یا سکوت میکنیم و شاهدِ بیخانمانیِ حقوق میشویم، یا صدایِ مشترک میشویم برای مطالبهٔ کرامت.
در دلِ این دلتنگیها، گاهی لحظهای نورانی هم پیدا میشود: دست دوستی که در مرز گرفته میشود، کلمهٔ مهربانی از غریبهای در خیابانِ دور، مدرسهای که به یک کودک پناهجو اجازه میدهد دوباره قلم بردارد. اینها نمونههاییاند از چگونگیِ انسانی نگه داشتنِ حقوق. همین مهربانیها و ساختارهای حقوقیاند که میتوانند از مهاجرتِ اجباری، زخمِ تحقیر را به زخمی تبدیل کنند که قابلِ التیام است.
دلنوشتهام را با پرسشی به پایان میبرم که هر بار که بار دیگر چمدان میبندم، در گوشم تکرار میشود: چقدر دنیای ما به حقوقِ بشر پایبند است وقتی عدهای بیگناه خانههایشان را از دست میدهند و هیچکس پاسخگو نیست؟ و پاسخِ من، هر چند تلخ، امیدبخش است: اگر ما به حقوقِ بشر بهعنوان یک تعهدِ اخلاقی و حقوقی نگاه کنیم — نه صرفاً یک شعارِ دیپلماتیک — آنگاه میتوانیم جهانی بسازیم که هیچ آدمی مجبور نباشد به خاطر هراس، جنگ، آزار یا فقر، دستِ خالی از خانهاش بیرون رانده شود.
تا آن روز، من بارِ نامرئیِ وطن را با خود میبرم؛ اما هر بار که از حقوقِ بشر سخن میگویم، سنگینیاش را با صدایمان سبک میکنیم. برای آن روز که بازگشت تنها یک انتخاب باشد، نه یک آرزو، من مینویسم، من فریاد میزنم، من میخواهم که جهان بداند: آنهایی که مهاجرتِ اجباری را تجربه کردهاند، پیش از هر چیز انساناند — و انسانها حق دارند که زنده بمانند، امن باشند و کرامت داشته باشند.
