مرگی که به نام عدالت فروخته میشود
در سرزمینی که روزی مهد شعر، اندیشه و انسانیت بود، امروز سایهی طناب دار سنگینتر از همیشه بر آسمانش افتاده است. ایران در دهههای اخیر، یکی از بالاترین آمارهای اعدام در جهان را داشته است؛ کشوری که در آن، مرگ به سادگیِ امضای یک حکم صادر میشود و زندگی انسانها در چند دقیقه بر باد میرود.
اعدام در ایران فقط یک مجازات نیست؛ بخشی از سازوکار سیاسی و روانی حکومت برای کنترل جامعه است. رژیمی که از اعتراض مردم میترسد، سعی میکند با نمایش مرگ، سکوت را تحمیل کند. جوانانی که روزی برای آزادی فریاد زدند، حالا نامشان در فهرست اعدامشدگان ثبت شده است؛ بدون وکیل مستقل، بدون محاکمهی عادلانه، و گاه تنها بر اساس «اعترافات اجباری» زیر شکنجه.
سازمان عفو بینالملل، دیدهبان حقوق بشر و دهها نهاد مستقل دیگر، بارها گزارش دادهاند که دستگاه قضایی ایران از ابتداییترین اصول حقوق بشر تخطی میکند. متهمان در سلولهای انفرادی نگهداری میشوند، به وکیل دسترسی ندارند و تحت فشار جسمی و
روحی مجبور به اعتراف میشوند. بسیاری از آنان حتی اجازهی آخرین دیدار با خانواده را پیدا نمیکنند.
در میان قربانیان، تنها مجرمان عادی نیستند؛ بلکه دانشجویان، معلمان، فعالان سیاسی، روزنامهنگاران و اقلیتهای قومی و مذهبی نیز قرار دارند. کردها، بلوچها و بهائیان بارها هدف سیستماتیک خشونت و اعدام قرار گرفتهاند. گویی مرگ، ابزار برابری است برای همهی کسانی که متفاوت میاندیشند یا اعتراض میکنند.
اعدام، زخم کهنهای است که هر بار تازه میشود. با هر خبر از اجرای حکم، مادری در سکوت فرو میریزد، خواهری مویه میکند، کودکی بیپدر میشود. این درد، نه در مرزهای ایران میماند و نه در گذر زمان فراموش میشود. شبکههای اجتماعی امروز پر از تصویر و نامهایی است که قرار بود آیندهی این سرزمین باشند، اما با طناب دار خاموش شدند.
با این حال، در دل این تاریکی، هنوز امید زنده است. مادران دادخواه، همان زنانی که در خیابانها عکس فرزندانشان را به سینه میفشارند، نماد شجاعتی هستند که هیچ قدرتی نمیتواند خاموش کند. آنان میدانند که عدالت شاید دیر برسد، اما خواهد رسید. صدای آنان، فریاد نسلی است که دیگر نمیترسد.
اعدام، راهحل نیست. هیچ جامعهای با کشتن، به امنیت و آرامش نرسیده است. برعکس، چرخهی خشونت را ادامه میدهد و روح جامعه را میمیراند. انسان، موجودی خطاپذیر است، اما هیچ خطایی با مرگ اصلاح نمیشود. تنها آموزش، عدالت و گفتوگو میتوانند جامعه را درمان کنند، نه مرگ و انتقام.
روز خواهد آمد که در ایران، زندگی جای مرگ را بگیرد؛ روزی که عدالت، نه از طناب دار، بلکه از دل آزادی و قانون بیرون آید. آن روز، صدای اعدامشدگان خاموش نخواهد بود، بلکه در وجدان جمعی مردم، جاودانه خواهد ماند.
تا آن زمان، ما وظیفه داریم سکوت نکنیم. هر واژه، هر تصویر، و هر پست در شبکههای اجتماعی، میتواند صدای یکی از آن بیصداها باشد. تا زمانی که مرگ به نام عدالت ادامه دارد، فریاد برای زندگی، مقدسترین کار انسان است.
من به عنوان یکی از میلیونها ایرانی که از دور یا نزدیک شاهد این دردها بودهام، هنوز باور دارم که نور، از دل تاریکی زاده میشود. هیچ طناب داری نمیتواند صدای آزادی را خفه کند، و هیچ زندانی نمیتواند رویای رهایی را به بند بکشد. ما مردمی هستیم که در سختترین روزها ایستادهایم، گریستهایم، اما تسلیم نشدهایم. من ایمان دارم روزی فرا میرسد که در ایران دیگر کسی به جرم اندیشیدن یا اعتراض، اعدام نخواهد شد؛ روزی که عدالت، نه از چوبهی دار، بلکه از دل آگاهی، عشق و انسانیت برخیزد. آن روز، ایران دوباره نفس خواهد کشید — آزاد، آرام و روشن.
.